اتفاقات یک زندگی این وبلاگ اولین تجربه من است.
|
همیشه ساز گیتار رو دوست داشتم. در دوران نوجوانی جدای از علاقه ای که به خود ساز زدن داشتم خیلی هم دوست داشتم تو مهمونی ها و دورهمی ها گیتار داشته باشم و شروع کنم به زدن یا مواقعی که تنها هستم و ناراحتم گیتار بزنم. اما خب پول خرید گیتار رو نداشتم و میدونستم که اگه به خانواده ام بگم برام نمی خرن. این علاقه هیچ وقت کم نشد تا اینکه سال 83، تو دانشگاه یکی از پسرای کلاسمون اهل گیتار زدن بود و سال ها ساز میزده. پولامو جمع کردم و یه روز با اون رفتیم یه گیتار خریدیم. با وجود اینکه درآمدی نداشتم و پول توجیبی کمی میگرفتم و تازه هزینه دانشگاه و مخارج رفت و آمد هم بود اما سعی می کردم پولامو جمع کنم برای کلاس گیتار. شروع کردم به کلاس گیتار رفتن و ساز زدن، بعد از یکسال کم کم گردنم شروع کرد به درد گرفتن و بعد از دو سال خیلی شدید شد و گفتن بخاطر گیتارته. چون دسته گیتارت کجه تاب داده و با وجودی که خرکش و بالا آوردن اما انحنای دسته باعث میشه من برای اینکه صدای مطلوب از ساز دربیاد کج بشینم و فرم گردن و دستمو تغییر بدم و به گردن و کتفم فشار بیاد. عملأ نواختن گیتار و کنار گذاشتم اما سازمو نگه داشتم چون واقعأ گیتار و دوست داشتم. سالها گذشت تا اینکه برادرزاده ام 14 سالش شد و پارسال پیش از عید، گیتارمو دادم به اون و گفتم دستت باشه و من لازمش ندارم اما بدون که مال منه و هر زمان که خواستم باید بهم پس بدی. اونم با کلی ذوق قبول کرد گیتار و همه نت ها و سی دی های آمورشی و پایه گیتار و بهش دادم و یه آهنگم بهش یاد دادم. الان یک ساله که گوشه اتاقشه و هر بار که دوستاش و دخترای فامیل میرن اتاقش براشون همون یه آهنگ و میزنه و لذت میبره.
[ جمعه 98/12/2 ] [ 7:0 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
|
|
[ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |